loading...
دل نوشته ها
mgh81 بازدید : 6 چهارشنبه 20 شهریور 1392 نظرات (0)

روزی،روزگاری پیرمردی به همسرش می گفت:که شب ها

با خرناست مرا از خواب بیدار می کنی.عصبانیعصبانیعصبانی

ولی همسرش قبول نمی کردکه شب،درخواب خرناس می کشت.

پیرمرد فکری به ذهنش رسید.ان شب صدای همسرش را ضبط

کرد.فرداپیرمرد خوش حال از این که می تواند به همسرش

چیزی را صابت کند او راصدا زد غافل از اینکه همسرش به خواب

ابدی رفته بود.افسوسافسوسافسوس

از ان روز به بعد صدای خرناس ضبط شده، لا لا یی ارامش بخش

پیرمرد بود.

 

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 10
  • کل نظرات : 1
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 0
  • آی پی دیروز : 4
  • بازدید امروز : 12
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 12
  • بازدید ماه : 12
  • بازدید سال : 14
  • بازدید کلی : 120