روزی،روزگاری پیرمردی به همسرش می گفت:که شب ها
با خرناست مرا از خواب بیدار می کنی.
ولی همسرش قبول نمی کردکه شب،درخواب خرناس می کشت.
پیرمرد فکری به ذهنش رسید.ان شب صدای همسرش را ضبط
کرد.فرداپیرمرد خوش حال از این که می تواند به همسرش
چیزی را صابت کند او راصدا زد غافل از اینکه همسرش به خواب
ابدی رفته بود.
از ان روز به بعد صدای خرناس ضبط شده، لا لا یی ارامش بخش
پیرمرد بود.